سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتى تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند چنان زى که در تو طمع نبندند . [نهج البلاغه]
اسفراین شهر من
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» اسفراین در 40 سال آینده

بعد از گذشت 40 سال دوری به اسفراین باز می گردم .سوار بر  اتوبوس های بسیار

 زیبای مشهد اسفراین  از تعاونی60 ابدالوهابی از طرف بجنورد که دیگر برای خودش

کلان شهری شده.

اسفراین از سه راهی خوش شروع می شود بعد از کارخانه ذوب آهن اسفراین

 آپارتمانها و برج های زیبایی چشم را نوازش می دهد.بغل دستیم می گوید ترم 5

 دانشگاه هوا فضای اسفراین است .و می پرسد آیا درست است می گویند این خیابان

 را به خاطر این برجهای زیبا خیابان برج و بزنج گذاشته اند پس این کلمه بزنج در آخر به

  چه معناست(روستای برج و بزنج که حالا جزو شهر است)

اسمان خراش های اسفراین

  به میدان کشتی میرسیم آفرین بالاخره پهلوان کشوری حریفش را خاک کرده و با

 لنگی جانانه آن را به زمین چسبانده(یه وقت فکر نکنید زیرسازی مجسمه بد بوده)

 به بلوار کشتان میرسیم دیگر از چنار کشتان چیزی نمانده و درختهای بلوار برایش

 فیگور میگیرند.

  بغالی اصغر چاه کن تبدیل شده به فروشگاه بزرگ شکار و طبیعت وآن را نوه اش اداره

  می کند ولی هنوز روی پشت بامش کبوترها ی زیادی به چشم می خورد

به میدان انگشت میرسیم حالا شهر توریستی شده و دیگر انگشت خدا را نشان

 نمیدهد بلکه خم شده به طرف شهر و تابلوی روی آن نوشته به شهر توریستی

 صنعتی و...اسفراین خوش آمدید.

 از خیابان ولیعصر میگذریم که ممد وری را میبینم با موهای سفید که بالاخره هوندای

 قدیمیش را فروخته و یک موتور 1000مسابقه خریده و به نوه اش تک چرخ یاد میدهد.

 زندان شهر بزرگتر و باشکوهتر شده و به نبش خیابان آمده .کوچه بغل دست را هم

 خریده اند و به زندان و پاسگاه اضافه کرده اند.

 حمام شهرداری تبدیل شده به موزه آثار باستانی اسفراین وچند کوزه و چند آهن پاره

 که من قبلا مثل آن را در ضایعاتیهای ابرام کشتانی و حبیب ابلیس دیده بودم تمام آثار

 باستانی شهرمان را تشکیل می دهند(آثار واقعی کجاست؟...)

 میدان ساعت را گرد میکنیم .میدان ساعت اسفراین در 40 سال بعد

چشمم به ساعتهای میدان میافتد درست مانند 40 سال

  پیش هر کدام ساعتی را نشان می دهد و همگی در خواب زمستانی خود هستند

 نمی دانم چرا نماینده شهرمان آقای کامبیزنوروززاده به فکر نیستند؟

 پرچمهایی به چشم می خورد که رفتن تیم ذوب آهن اسفراین به لیگ برتر را به

 همشهریان تبریک می گوید.

هنوز سر چهارراهها سربازهایی به چشم میخورند که مو تور میگیرند.

 (درزمانی که دیگر پپوخان هم پراید خریده)

 

 دیگر از گداهای قدیمی و معروف شهرمان خبری نیست وگداهای جدیدی جای گزین

 شده که در جمع آنها چهره های سرشناس قدیمی که روزگار با آنها نساخته دیده

 می شود.همان هایی که 40 سال پیش بیخیال از جلوی گداها رد می شدند و گداها

 را مسخره می کردند.و جواب سلام کسی را نمی دادند(شاید همان چوب خدا)

 جویهای آب هنوز پر از آبند وروی آنها شیشه گذاشته اندودرونشان پر است از ماهی

 جور واجور.اما نوه های سامری (حاج آقا آجیلیان) گوشه ای از آن را شکسته اند و

 قلاب انداخته اند.(مثل اجداد خود شر)

 لباس پوشیدن بچه های قصبه عوض شده ودیگر ازآن شلوارهای پاچه گشاد زیپ دار

 خبری نیست.ولی سر و صدای زیادی به گوش می رسد همگی دارند سنگ پرانی

 می کنند و با تیروکمان(قله کمان)افرادی را هدف می گیرند.یاد فلسطین قدیم      

  می افتم اما آنها هم حالا درصلح زندگی می کنند. ولی ما که اسرائیلی نداشتیم.

 درست است دارند سبزواریها را بیرون می کنند که بیشتر شهر را گرفته اند

  (و می خواهند دیوار هائل بکشند)

 حالا دیگر نژادها در هم آمیخته و شکل و شمایل همه یک نواخت است مثل قدیم

 نیست که بچه های یک محل سیاه باشند بچه های یک محل سفید .

 در قدیم می گفتند زمانی که اسفراین ساخته می شده بالای خیابان طالقانی پر از

 باغهای هولو بوده ویک روز که باغبانی چند جعبه هولو را به بازار می برده آنها از روی

 الاغش می افتد و چون سراشیبی بوده هولو ها قر می خوره و تو هر کوچه ای 2یا3

 تامی ره برای همین بچه های طالقانی سرخ و سفید تر بودند.البته یکی از هولو ها که

  نرسیده و پر پرز وکال بوده همان بالا می ماند که او کسی نبوده جز ممد معمار.

 ولی حالا نژادها با هم درآمیخته و هولو رسیده و نارس به طور مساوی همه جا پخش

 شده.این که از شهر ولی روستاها

 روستای چهل حسار حالا شده بخش و قرار است پیست موتورسواری درآنجا دایر شود

 به شرطی که بچه های چهل حسار این عادت دیرینه که صبح یک با ک بنزین بزنند و به

شهر بیایند و تاخت و تاز کنند .ظهر که شد به پارک جانبازان بروند و استراحت کنند و

 بعد از ظهر دوباره به خیابان بروند و مانگل بازی کنند بعد با ته باک خود به روستا  

 برگردند را کنار بگذارند.

 به شرکت مهرگان می روم قرار است رئیس مایکروسافت برای دیدن مهرگان به

 اسفراین بیاید و با رضا رستگار دیداری داشته باشد .چون از این همه پیشرفت این

 شهر در زمینه اینترنت ومخابرات مجهز این شهر تمام جهان شگفت زده اند.اگر وقت

 داشته باشد برای پیش وازش به فرودگاه میرود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضا ( چهارشنبه 86/9/21 :: ساعت 7:0 عصر )
»» دست کم نگیر

وقتی چند مولکول آب.

یک تکه ابر .

می تواند جلوی خورشید را بگیرد

برای لحظه ای حتی .

پس من هم می توانم

آنقدر که حتی  نمتوانی تصورش را بکنی.

وای که اگر باورم داشتی

اگر ...

سیزده خط برای زندگی

 دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند .
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .
هرگز لبخند را ترک نکن ‚ حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران .
شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب. وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.
به چیزی که گذشت غم مخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .
همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده ، دوباره اعتماد نکنی.
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد .
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری .

گابریل گارسیا مارکز 

شبسرود مرد رهگذر:

 برفراز تمام قله ها

آرامش حاکم است.

به سختی می توان دم نسیمی را

بر نوک شاخساران حس کرد؛

مرغکان خاموش در جنگل….

اندکی صبر کن!

بزودی تو نیز آرام می گیری.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضا ( سه شنبه 86/9/20 :: ساعت 9:54 صبح )
»» مشکلات

خوش به حال سهراب که رفت 

اهل اینجایم

 ذوقم خشکید

 سفره ام بی نان است

 گونه ام گلگون است

 فشارم بالا

 اعصابم داغون است

 هر کجا هستم، باشم به درک!

  من که باید بروم!

 پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، حال صفا  مال شما!

  من نمی دانم نان خشکی چه کم از زرگر و آقا دارد!

  حرف را باید زد

 کاری باید کرد

  جور دیگر اما...

 کار را باید جست.

  کار باید خود پول. کار باید درآمد زا باشد!

  فک و فامیل که هیچ... با همه مردم شهر پی کار باید رفت!

  بهترین چیز حسابیست است که از پول پر است!

 فکریست که نگران هیچ نیست - راحت است

  پول را زیر میز و مرکز شهر باید جست!

 وای مسئول شعبه بود صدا زد مرا

 دفترچه قسط -  قبض برق  و سررسید هایم کو

 چشمها را باید بست

 دل به دریا باید زد

 مبادا که

 سر برود حوصله ام از همه چیز

 به سراغ سهراب باید رفت

 تند و سریع

  گویا خانه او همجوار است با خانه دوست

 پس ته خط این ایستگاه کجاست

 چند قدم مانده به آن

 کو آن کاج بلند

   با معذرت از سهراب سپهری

رضا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضا ( شنبه 86/9/17 :: ساعت 1:46 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اسفراین در 40 سال آینده
دست کم نگیر
مشکلات

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 6259
» درباره من

اسفراین شهر من
رضا
عاشق شهرم هستم و دوستانم . شعر را دوست می دارم

» پیوندهای روزانه

مطالب گوناگون در این سایت [33]
پسر شیرازی [78]
تصاویر [58]
آپلود عکس و فایل [17]
شاعرانه [18]
آپلود عکس [7]
جوک و لطیفه [19]
مهرگان نت [18]
شهرستان اسفراین [105]
[آرشیو(9)]

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب